سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوران دبستان

با شروع سال تحصیلی 68-69وارددبستان شدم ،دبستانی که در مدخل ورودی روستا قرارگرفته و تا آنروز 30سالی از تاسیس آن میگذشت و آنروزهااز نظرتعداددانش آموز شلوغ ترین دوران خود را میگذراند و 8کلاس آن تقریبا مملو از دانش آموزبود و صدای جیغ وداد دانش آموزان ومراسم صبحگاه تقریبا تا اواسط روستا به گوش میرسید فکر می کنم در آن زمان تقریبا 200نفر در دبستان درس می خوانند که رفته رفته چندسال بعد از ورود ما تعداد دانش آموزان رو به کاهش گذاشت تا اینکه 3-4سال پیش این دبستان به طور کامل تعطیل شدو هم اینک دیگر اثری از آن همه قیل و قال و هیاهو باقی نمانده و تنها ساختمان متروک آن است که برای من و بسیاری دیگر یاد آور دوران خوش کودکی است ،بگذریم با توجه به این که ورودی های هم سن ما تقریبا زیاد بود ما به دو کلاس تقسیم شدیم اول الف و اول ب من در کلاس ب قرار گرفتم و این تقسیم بندی تقریبا تا پایان دبستان بدون تغییر باقی ماند معلم سال اول من آقای خدمتی مرد صبوری بود و بر عکس سایر معلمان کمتر به تنبیه بدنی متوسل میشد وبرخلاف معمول که معلمان دو سه سالی را برای تدریس می آمدند تنها همان سال در روستا تدریس کرد و 8-9سال بعد من هنگامیکه ایشان را - که به عنوان بازرس برای سرکشی آمده بود- دیدم نشناختم و لی ا ومرا در برخورد اول شناسایی کردو تعجبی نداشت که من او را نشناسم که نسبت به آخرین بار که دیده بودمش عجیب پیر شده بود،در هر صورت روزهای دبستان سریع گذشت من در امتحاتات ثلث اول سوم شدم ولی خیلی زود توانستم به قول معروف خودم را پیدا کنم و آز آن به بعد نفر اول کلاس ب من بودم ........